پشت ابرهای سیاه :)

نمی گویم بازگشت چون در حوالی تان نفس می کشیدم :)

✔️♥

 

برام جالبه که معلم باشم، یعنی نمیدونم چیشد که افتادم تو این ماجراها، یکم ته دلم عروسیه، اما مونده حالا تا پیشرفت اصلی...

  میدونم، اونقد باید با کم و کاستی ها کنار بیام تا حل شه... 

 

میدونید، این مدت خیلی منزوی و گوشه گیر و تنها شدم، و هیچ دوستی برای خودم نزاشتم...  

اما مهم نیست، من غربالگری داشتم... 

ذکر۵ ام از پاکسازی:)  

مونا رفته مشهد، کاشکی دعا کنه مث اون سری، منم زود برم، مثلا اربعین🥲

نمیدونم، تنها کسی که باعث گنام میشه که غیبت کنم یه بنده ی خدایی ست... 

خدا بهش آرامش ببخشه، که جیگرم رو خون کرده... 

از لحاظ مالی به ۱۲۴+۴٠+۲٠+۳٠ اینقد میلیون پول نیاز دارم... 

واقعا ماهم میمیریم حواستون هست! 💔

 

۲۶ مرداد ۰۲ ، ۰۳:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
🌹

خدا ی خوب من

برای من حکم شبی رو داره که صبح نشد... 

 

صبحه الان؟ 

اما من توی دیشب جا موندم... 

همین الان. موندم چیکار کنم؟ 

خدایا،  مهربونیتو دریغ نکن، صدامو بشنو... 

 

۱۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۵:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰
🌹

جز به شوق حرمت، موقع دلتنگی هایم...

اونقدر شرایط سخت ع و بهم فشار بدی آورده 

که... 

بعدسحری، میخواستم بیهوش شم از خواب

اما اینکه دلم گرفته بود و با کلیپای کربلا و مشهد گریه کردم... 

من چیکار باید کنم؟ 

... 

 

طلب خیرو برکت 

سپاس نوشتن هام 

توسل خوندنام 

چرا درست نمیشه؟ بهتر نمیشه؟ 

التماست میکنم خدا... 

۱۴ فروردين ۰۲ ، ۰۵:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰
🌹

۴٠۱💔🙏🏻

سال۴٠۱

سال خوبی برام نبود، خیلی سختی کشیدم

میدونستم که اتفاقای خوب ورودش با سال جدیده 

همینطور که خیلی دلگیر بودم که چرا قسمتم نشد مشهد برم 

نشستم با خواهرم و دوستم حرف زدم

اونام گفتن؟ خب؟ پاشو پاشو بلیط بگیریم بریم 

اونم تو اوضاع درس و کارشونو گرفتاری و خیلی چیزای دیگه... 

خلاصه منتظرم یک هفته دیگه،  بدو ام برم زیارت و کمک خواستن ازش 

که کارم جفت و جور شه

آقای مهربونم

 

۰۸ فروردين ۰۲ ، ۲۲:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰
🌹

🧸💔

امشب ، از هُجومِ بی اَمانِ اشک هایِ چشمانم
رودی جاری خواهد شد ، تا کَرانه های ِ خیال…
قلبم که چون گنجشکَکی غمگین و تنها
اَز درخت فِتاده…
که زیرِ شبیخونِ قطراتِ باران ، بر خود می لَرزَد
نه بالی برایِ گُشودَن دارَد
نه پایی برایِ  طلبِ مامنی…
قلبم…
قلبی که دِگَر تابِ دَرد نَدارَد…
قلبم را چُنان می فشارَم…
که اَز پاره هایِ ویرانه اَش ، ماهی ایی
سُرخ مُتولد خواهد شُد…
که بدور اَز دَریا ، در این رودِ خیال
تا اَبَدیت؛ خیره ، به تَماشایِ
قایقِ شکسته یِ بَر گِل نِشَسته خواهد ماند…
قایق ، ماهی ، رود…
چِه سَرنوشتِ دَر هَم تَنیده یِ جدایی ناپَذیرِ
تَلخی داشتَند…
آری
ماهی و قایق و رود ، هر سه مَن بودم…
این تَنِ خَسته یِ تُهی و لَبریزِ اَز آه… :)🖤

۱۸ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰
🌹

شب بخیر

دائما با خودم میگم: هیچی مال ما نیست، هیجی مال من نیست؛ خدا همه چیز رو شاید بگیره تا فقط و فقط خودش رو ببینی...! 

اما 

من همش یدونه بابابزرگ دارم، و بقیه عزیزترامو از دست دادم، چرا برام نمونه؟ 

میشه از خدا بخوایید، تورو خدا برام بمونه...  

از استرس یازده خوابم برده؛ ولی از استرس شدید تری بیدار شدم، و هیچی دیگه به ذهنم نمیرسه... 

طلب خیر و برکت براتون 🙏🏻

۰۶ مرداد ۰۱ ، ۰۳:۴۲
🌹

🎉🌼

امیدوارم خیر پیش بره 🎉🌼

 

 

راستی، پایان کارشناسی:) ارشد هم میخوام حسابرسی بخونم:) 

۲۶ تیر ۰۱ ، ۰۳:۴۰
🌹

سلام

طلب خیر و برکت دارم براتون💫🌸🌼

 

التماس دعا🙏🏻

۱۴ تیر ۰۱ ، ۰۰:۵۸ موافقین ۳ مخالفین ۰
🌹

💫✨

یک ماه از اخرین نوشتن گذشت؛ این یک ماه چقدر واقعا سخت بود چقدر؟! 

گاهی میگم، سخت نیست نبود، سخت ترم هست، سخت ترم میشه! نازک نارنجی نباش؛ تولدم، اون شبش، واقعا خیلی بد بود و من فقط درحال گریه کردن بودم که شانس من بود اینطور بشه؟! 

روزای قبلش چندتا تولد گرفتیم با بچه ها، هفته سختیم بود، ولی گذشتش! 

هنوز حسی به بهار به سن جدید به سال جدید ندارم! 

ترجیح میدم همون ۱۸ساله ای باشم که رسیدن به بیست سالگی خیلی براش عجییه! 

نه بیست و دوساله ای که خیلی... 

خلاصه همین:) امشب خیلی سردرگمم، خیلی درگیرم، خیلی فکر میکنم، دائما میترسم اشتباه تصمیم بگیرم، اشتباه رفتار کنم؛ خودم نیستم در برابرش! باید بهش بگم سختمه اونطوری که تو توقع داری، باید بهش بگم و خودم باشم، از هجووم این همه مقاومت کردن و رعایت کردن و اینکه خودت نباشی و معذب باشی در عذابم! 

۲۱ اسفند ۰۰ ، ۰۲:۱۳
🌹

این جمعه!

سیزدهم که مطلبم رو انتشار دادم، از فرداش اونقدری مشغول و خسته و پر کار بودم که وقت خودمم نداشتم، خداروشکر میکنم برای جمعه، سپاس برای گذشتن از هفته سختش، همچنان خستم، اما روحم خسته تره، اونقدر که فشارهای مختلفیو تحمل کرده،  صبرم کم شده،  درنهایت که ترم آخر دانشگاهو انتخاب واحد کردم، کنکور هم که نمیدونم چطوریا میشه، یکمم دل نازک تر شدم،  چون یار غارم جراحی کرده و نیست پیشم، حتی برای اونم بهونه میگیرم،  وسط کارای زیادو سختم به اونم هرروز سر زدم اما هیچیو براش توضیح ندادم، هرکسی دل مشغولی خودش رو داره،  یه خبرایی هست، حالا اوکی تر شد مینویسم برای خودم💫🌱☀

۲۲ بهمن ۰۰ ، ۰۰:۲۸
🌹

15.ض

همیشه موقع امتحانا دندون من مثل دندون حیات درد میگیره، دندون تو بود حیات؟ 

 

دوتا امتحان باهم فردا دارم

 

قید شیش ترمه شدن رو بزنم؟! اونقدی که مصمم برای ارشد دولتی؛ اگه برای کارشناسی اینقد هدفمند بودما الان یه جوجه دکتری بودم(مزاح) 

 

خیلی خستم؛ زی زی خیلی بدی:) 💫💔

گیان هم بده تازه؛ آی هیت یو؟! ♥🌙

 

فائزه سرماخوردگیت بهتر شد؟! 

 

بیست و پنج دی پشت ابرهای سیاه و اسمای قبلیش میرن توی چهار سال:) 

ینی پیش/ینی پشت کنکور/سال اول دانشگاه/سال دوم/الان سال سوم 

۲۰ دی ۰۰ ، ۰۳:۰۸
🌹

تولدت مبارک :)

آغاز تولدی:)

 

 

پشت ابرهای سیاه و اسم های قبل اون تولدتون مبارک :)))

امروز 3 ساله شدید میدونم گاهی وقتا نبودید گاهی کم بودید

میدونم کلی چیزای سخت و بد و خوب و شیرین رو تجربه کردید 

اما روزی که شروع کردم برای شما نوشتن منتظر این روزی که الان درش هستم نبودم 

من آدم تغییر و اتفاقای غیر منتظره نبودم 

این روز ها هم که عجیب تر وسخت تر از 96 میگذره 

اون روزای پیش که با امتحانای ترم سر گرم بودنم و شروع به نوشتن کردم نمیدونستم ته اونا میشه اینی که الان هستم شاید خیلی جاها و کارها اشتباه بوده و هست ولی فقط کاش اینجور نبود ... هوم؟!

۲۵ دی ۹۹ ، ۱۵:۳۹
🌹