سیزدهم که مطلبم رو انتشار دادم، از فرداش اونقدری مشغول و خسته و پر کار بودم که وقت خودمم نداشتم، خداروشکر میکنم برای جمعه، سپاس برای گذشتن از هفته سختش، همچنان خستم، اما روحم خسته تره، اونقدر که فشارهای مختلفیو تحمل کرده،  صبرم کم شده،  درنهایت که ترم آخر دانشگاهو انتخاب واحد کردم، کنکور هم که نمیدونم چطوریا میشه، یکمم دل نازک تر شدم،  چون یار غارم جراحی کرده و نیست پیشم، حتی برای اونم بهونه میگیرم،  وسط کارای زیادو سختم به اونم هرروز سر زدم اما هیچیو براش توضیح ندادم، هرکسی دل مشغولی خودش رو داره،  یه خبرایی هست، حالا اوکی تر شد مینویسم برای خودم💫🌱☀