پشت ابرهای سیاه :)

نمی گویم بازگشت چون در حوالی تان نفس می کشیدم :)

او جون منه …

نمیدونم چی میشه

فقط‌ میدونم آروم و قرار ندارم 

دارم دق میکنم

میترسم 

برای همه میترسم

و برای خودم

برای حسینم ، دارم از نگرانی میمیرم ! دارم میمیرم 

به امام رضا و‌امام حسین میسپرمت‌ خدا نگهدارت باشه جون من:)

نمیدونم،اونجوری که من دوسش دارم که همه فهمیدن ، اونجوری که قلبم براش میره واضحه

حق دارم، دارم از غصه میمیرم :)

خدا مراقب همشون باشه :) خدایا لطفا بخیری بگذرون همچی دست‌توئه:)

۲۵ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
🌹

جان من❤️

و‌گاهی با خودم‌میگم عشق حسین بامن چیکار کرد؟! چه بلایی بر سرم اورده ؟! 

مگه میشه من؟ با این همه استرس ، یجوری عاشق بشم که خودمم  ندونم ؟!

اونقدر دلم براش تنگ میشه، اونقدر دوستش دارم، اونقدر براش میمیرم ، گه همیشه میترسم نکنه تو خیلی چیزا تعادل رو برقرار نکنم و اشتباه پیش ببرم زندگیمو!

دوست دارم بهش بگم تو‌جون منی ، قلب منی ، عشق منی ، تن منی ، روح‌منی

انکار تو نبودی هیچی نبود

تو امن ترینی برای من ، وقتی دستاتو میگیرم انگار همه چیزای دنیا رو به من بخشیدن ❤️

گاهی از لطف خدا و‌امام حسین و‌امام رضا متعجب میشم که چطور دقیقا همونی که میخواستم رو و بخاطرش قید خیلی چیزا رو زدم و بهم داد ❤️

کاش که همیشه قدر همو بدونیم 🩷

ما هفته ذیگه خانواذگی‌میریم‌ پیش اقای امام رضا یه خطبه ی عقذ هم اونجا براشون خونده بشه ❤️

اما خب محضری عقد کردیم

خدا جون حواست بهم باشه❤️

۲۳ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۲:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
🌹

تولد ۲۵سالگی

خلاصه امسال تولدم رو با حسین در حضور فامیلای جفتمون جشن گرفتیم و با تمام حواشی قشنگ ترین تولد کنار عزیز دلم بود :)

حسین هنوز نمیدونه من چقدر دوستش دارم چقدر ❤️

جشنمون عالی بود عالی به لطف امام حسین عزیزم :) و حسین  جان من 

شنیدی میگن خدا روزی رسونه؟

خدا حسین رو برای روزای من رسونده :)

جشن نامزدی و تولدم‌۹ اسفند به وقت آخرای ۱۴۰۳

۱۷ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰
🌹